۲۷ مهر سالروز تیرباران مرتضی کیوان و یارانش:
روزنامهٔ اطلاعات ۲۷ مهر ماه در گزارشی از اعدام اولین گروه افسران عضو حزب توده مینویسد:
«ساعت پنج و سی و پنج دقیقه صبح [۲۷ مهر ماه ۱۳۳۳] مخبرین جراید به زمین تیر که در قسمت شرقی لشکر ۲ زرهی واقع است هدایت شدند. در این زمین در پشت دیواری که زمین تیراندازی ۵۰ متری را از محوطه صدمتری جدا میکند ده تیر چهارمتری در یک ردیف به فاصله یک متر پهلوی هم نصب کرده بودند و چهار نورافکن قوی محوطه را برای فیلمبرداران ارتش روشن کرده بود، در گوشه دیگر میدان یک بلندگو گذاشته بودند.
مقابل چوبها چهل نفر سرباز که ۲۰ نفر آنها گروهبان و ۲۰ نفر دیگر سرباز بودند ایستاده بودند. ساعت ۶ و یک ربع کم تیمسار سرتیپ [تیمور] بختیار فرماندار نظامی تهران به اتفاق تیمسار سرتیپ [امیرحسین] آزموده دادستان ارتش و چند نفر افسر وارد میدان تیر شدند.
پنج دقیقه به ساعت شش مانده بود که ۲ آمبولانس در زمین تیر ایستاد و سروان «جناب» محافظ زندانیان لشکر ۲ زرهی از روی رکاب اتومبیل به پایین پرید و درب عقب آمبولانس را باز کرد و بلافاصله سروان «شفا» از آمبولانس پایین آمد و به طرف تیر دوم رفت و ایستاد و سپس سرگرد «عطارد» و «واعظ قائمی» و «مدتی» و «عزیزی نمینی» از آمبولانس پیاده شده و به طرف تیرها رهسپار گردیدند.
سپس درب اتومبیل دیگر باز شد و ۵ نفر دیگر که عبارت بودند از سرهنگ [عزتالله] سیامک، سرهنگ [محمدعلی] مبشری، سرگرد «وزیریان»، سروان «افراخته» و [مرتضی] کیوان قزوینی پیاده شدند و به طرف تیرها رفتند. لباس محکومین همان لباس شخصی عادی بود که در زندان پوشیده بودند و چون هوا کمی سرد بود عموما کت بر تن داشتند.
پس از آنکه محکومین جلو تیرها ایستادند یک گروهبان با طناب محکومین را به تیرها بست. [. . .] قبل از اینکه چشم آنها بسته شود سرهنگ «آذرپی» مقابل میکروفون قرار گرفت و رای دادگاه را به شرح زیر قرائت کرد.
«هیات دادرسان دادگاه تجدیدنظر به اتفاق آرا رای دادگاه عادی مورخه ۳۳/۷/۱۴ را نسبت به متهمین زیر که عبارتند از: سرهنگ مبشری، سرهنگ عزیزی نمینی، سرگرد عطارد، سرگرد وزیریان، سروان مدنی، سروان شفا، سروان واعظ قائمی، سروان افروخته و غیرنظامی کیوان قزوینی از هر جهت مدلل و موجه دانسته و محکومیت متهمین نام برده را به اعدام ابرام مینماید.»
نه به خاطرِ آفتاب، نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایهی بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانهیی
کوچکتر از دستهای تو.
نه به خاطرِ جنگلها، نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشمهای تو.
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمناش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانهی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیاییست
به خاطرِ آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگِ من
بر گونههای بیگناهِ تو.
به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی.
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها
به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهای بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطرِ شاهراههای دوردست.
به خاطرِ ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام.
به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک بر خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضی سخن میگویم...
از عموهایت|احمد شاملو
نظرات شما عزیزان: